کسی که کاری را با تندی و چالاکی انجام بدهد، چابک دست، تند دست، تندکار، کسی که در کارهایی که با دست انجام می دهند چست وچابک باشد، کسی که بی سبب به روی دیگری دست دراز کند و او را کتک بزند، کسی که دست مبارک و خوش یمن دارد
کسی که کاری را با تندی و چالاکی انجام بدهد، چابک دست، تند دست، تندکار، کسی که در کارهایی که با دست انجام می دهند چست وچابک باشد، کسی که بی سبب به روی دیگری دست دراز کند و او را کتک بزند، کسی که دست مبارک و خوش یمن دارد
کسی که هر چه به دستش برسد خرج کند و چیزی نگه ندارد، مسرف، ولخرج، برای مثال ملامت کنی گفتش ای باد دست / به یک ره پریشان مکن هر چه هست (سعدی۱ - ۸۲)، تهیدست، دست برباد
کسی که هر چه به دستش برسد خرج کند و چیزی نگه ندارد، مسرف، ولخرج، برای مِثال ملامت کنی گفتش ای باد دست / به یک ره پریشان مکن هر چه هست (سعدی۱ - ۸۲)، تهیدست، دست برباد
نوعی از پارچه و جامۀ تنک و ملایم است که آن را به شیرازی نرمه گویند. (برهان قاطع) (از فرهنگ نظام) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامه و پارچۀ تنک نازکی است که نرمه هم گویند. (فرهنگ خطی) : چو دال شرب سفید است و نرم دست بنفش بیا بنفشه و نرگس به گلستان بنگر. نظام قاری. نرم دستی که به هجرانش شب اندر روزم تافته روز من و مانده به عشقش افکار. نظام قاری
نوعی از پارچه و جامۀ تنک و ملایم است که آن را به شیرازی نرمه گویند. (برهان قاطع) (از فرهنگ نظام) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامه و پارچۀ تنک نازکی است که نرمه هم گویند. (فرهنگ خطی) : چو دال شرب سفید است و نرم دست بنفش بیا بنفشه و نرگس به گلستان بنگر. نظام قاری. نرم دستی که به هجرانش شب اندر روزم تافته روز من و مانده به عشقش افکار. نظام قاری
مسند کوچک. (رشیدی) (جهانگیری) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات). تخت خرد. مسند خرد. (فرهنگ خطی). چه، دست به معنی صدر و مسند عالی است. (برهان قاطع) (آنندراج) : دست آفت بدو چگونه رسد که در او نیم دست دستور است. انوری (از انجمن آرا). ، نصف واحد کامل از چیزی مانند نیم دست صندلی یعنی سه صندلی. (از فرهنگ فارسی معین). نیمی از یک دست ابزار خانه. رجوع به دست شود
مسند کوچک. (رشیدی) (جهانگیری) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات). تخت خرد. مسند خرد. (فرهنگ خطی). چه، دست به معنی صدر و مسند عالی است. (برهان قاطع) (آنندراج) : دست آفت بدو چگونه رسد که در او نیم دست دستور است. انوری (از انجمن آرا). ، نصف واحد کامل از چیزی مانند نیم دست صندلی یعنی سه صندلی. (از فرهنگ فارسی معین). نیمی از یک دست ابزار خانه. رجوع به دست شود
مردم بخیل، رذل، شوم. نامبارک. (برهان) (آنندراج) : جره بازی بدم رفتم به نخجیر سیه دستی زده بر بال مو تیر بوره غافل مچر در چشمه ساران هر آن غافل چره غافل خوره تیر. باباطاهر. رجوع به سیاه دست شود
مردم بخیل، رذل، شوم. نامبارک. (برهان) (آنندراج) : جره بازی بدم رفتم به نخجیر سیه دستی زده بر بال مو تیر بوره غافل مچر در چشمه ساران هر آن غافل چره غافل خوره تیر. باباطاهر. رجوع به سیاه دست شود
ناتجربه کاری (غیاث اللغات) : نه چون خامکاری که مستی کند بخامه زدن خام دستی کند. نظامی. دید آخر ساعد چون نقرۀ خامش رقیب شد خراب از خام دستیهای جانان خانه ام. صائب (از آنندراج). بدست غیر دادی ساعد چون نقرۀخامت بقربان سرت گردم مکن این خام دستیها. مخلص کاشی (ازآنندراج). ، مال بیمصرف خرج کردن. (ازغیاث) ، نارضایتی. (اشتینگاس)
ناتجربه کاری (غیاث اللغات) : نه چون خامکاری که مستی کند بخامه زدن خام دستی کند. نظامی. دید آخر ساعد چون نقرۀ خامش رقیب شد خراب از خام دستیهای جانان خانه ام. صائب (از آنندراج). بدست غیر دادی ساعد چون نقرۀخامت بقربان سرت گردم مکن این خام دستیها. مخلص کاشی (ازآنندراج). ، مال بیمصرف خرج کردن. (ازغیاث) ، نارضایتی. (اشتینگاس)
خام مشق. ناتجربه کار. (آنندراج). ناآزموده. بی ربط در کار و عمل. بی وقوف. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). غیر ماهر: ماند حیران در آنکه چون سازد نرد با خام دست چون بازد. نظامی. نشاید دید خصم خویش را خرد که نرد از خام دستان کم توان برد. نظامی. خام دستانی که پشت پا بدنیا میزنند در حقیقت دست رد بر زاد عقبی میزنند. امیرخسرو دهلوی (ازآنندراج). که باشد یکی رومی خام دست که با پخته کاران شود هم نشست. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). ببازم جان که دل خود بیش از آن بود مقامر پخته و من خام دستی. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). ، تنبل. (اشتینگاس). کاهل. (ناظم الاطباء). خیره دست. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 359) : نیاید بکار تو هر خام دست چو هر جا شود قدر نادان پست. میرنظمی (از فرهنگ شعوری). ، وحشی. (اشتینگاس)
خام مشق. ناتجربه کار. (آنندراج). ناآزموده. بی ربط در کار و عمل. بی وقوف. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). غیر ماهر: ماند حیران در آنکه چون سازد نرد با خام دست چون بازد. نظامی. نشاید دید خصم خویش را خرد که نرد از خام دستان کم توان برد. نظامی. خام دستانی که پشت پا بدنیا میزنند در حقیقت دست رد بر زاد عقبی میزنند. امیرخسرو دهلوی (ازآنندراج). که باشد یکی رومی خام دست که با پخته کاران شود هم نشست. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). ببازم جان که دل خود بیش از آن بود مقامر پخته و من خام دستی. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). ، تنبل. (اشتینگاس). کاهل. (ناظم الاطباء). خیره دست. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 359) : نیاید بکار تو هر خام دست چو هر جا شود قدر نادان پست. میرنظمی (از فرهنگ شعوری). ، وحشی. (اشتینگاس)
آنکه دست او از کار بسیار کردن از آبله خراشیده باشد. (آنندراج) (غیاث) ، کسی که بر دست خود پنبه پیچیده و کارهای سخت و دشوار را میتواند بجا آورد. (ناظم الاطباء)
آنکه دست او از کار بسیار کردن از آبله خراشیده باشد. (آنندراج) (غیاث) ، کسی که بر دست خود پنبه پیچیده و کارهای سخت و دشوار را میتواند بجا آورد. (ناظم الاطباء)
تند کار، چابک دست کسی که در کارهایی که با دست میکند مهارت دارد چابکدستی، آنکه در امور سرعت و جلدی بکار برد تند کار، ماهر، تر دست، آنکه بی جهت بر روی دیگری دست دراز کند و او را بزند، آنکه هر کاری کند نا میمون و نا مبارک باشد کسی که دستش سبک باشد
تند کار، چابک دست کسی که در کارهایی که با دست میکند مهارت دارد چابکدستی، آنکه در امور سرعت و جلدی بکار برد تند کار، ماهر، تر دست، آنکه بی جهت بر روی دیگری دست دراز کند و او را بزند، آنکه هر کاری کند نا میمون و نا مبارک باشد کسی که دستش سبک باشد